حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

و عشق ، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ، مرا رساند به امکان پرنده شدن...

لبریز از حرفم اما نمیتونم چیزی بگم ، نمیتونم حرفی بزنم ...

انگار مهر سکوت نشسته روی لبهام  در صورتی که نیاز دارم به جیغ زدن و فریاد زدن ...

فردا احتمالا قرارم با یار هست ، قراری که شاید آخرین ملاقات باشه یا اینکه نه ولی مطمئنا تصمیمات مهمی توش گرفته میشه ...

واقعا نمیدونم حالم رو چجوری توصیف کنم ، میشینم فکر میکنم و فکر میکنم و میرسم به تصمیم قطعیه جدایی ولی ته تهش بام میرسم به اینکه دوستش دارم و دوست دارم باشه توی زندگیم ... ولی بهتره نباشه ، مدام بودن و نبودنش رو توی ذهنم ترسیم میکنم و مایوس میشم از اینکه نمیتونم تصمیمی بگیرم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.