حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

روزهایم یکنواخت نیستند ، خوشحالم !


مامان رفته کوه ! برنامه ی هر روزشه و من واقعا براش خوشحالم چون روحیش کاملا عوض شده و این منو خوشحال میکنه...

امروز توی دانشگاه فیلم فروشنده گذاشته بودن و برای بار دوم به همراه میس میم رفتیم برای تماشای فروشنده !

فردا روز اول استارتاپه و حالم خوبه از این بابت !

امروز کارگاه صخره بود ولی به علت مهمون داشتن آقای مربی کنسل شد و میره تا هفته ی آینده یا جمعه ! نمیدونم !!!!

هفته ی اینده ارائه ی بایوس دارم و هفته ی بعدش هم ارائه در مورد استراتژی !

ارائه دادن و صحبت کردن توی جمع تعداد زیادی دانشجو و استادم برای من یک ترس بود ولی مدام خودمو داخل این موقعیت قرار میدم تا از این لحاظ کاملا اوکی بشم و واقعا هم اوکی شدم و خوشحالم ...

توی موارد ترسناکِ ذهنم خودم همیشه پیش قدم میشم و این بهم احساس غرور میده ، احساس شجاعت ...

داداش کوچیکه مشغول دیدن انیمیشن Trolls هستش ! چقدر زود بزرگ شد انگار همین دیروز بود که اولین روز تولدش بود و الان کلاس چهارمه !

درسته اخلاقش یکم سگیه ولی پسر با محبت و خوبیه !

سگی بودن اخلاقش مثل خودمه تقریبا !!!

درسام همه روی هم تلنبار شده !!!

این ترم 24 واحد دارم و دهانم در حال سرویش شدن هست . برنامه ی امتحانیمم افتضااااااااااااااااااااااااااح 6 تا از امتحانام توی 3 روز هستش و این فاجعست ولی من مرد روزای سختم !!! بعلهههه

آغاز اسفند

اسفندِ زیبا هم شروع شد ... یعنی کم کم باید منتظر حس و حال عید نوروز باشیم ، منتظر ماهی گلی های کنار مغازه ها ، فروشنده های کنار خیابونی که سبزه و هفت سین میفروشن ! هر چی به شب عید نزدیک تر میشیم شور و حال مردم و بدو بدو هاشون زیاد میشه ... دیگه اونموقعست که ماهی فروشا هم کارشون بیشتر از هر زمان دیگه ای رونق میگیره ...

امیدوارم  اطرافیانم تا همیشه این حال و هوا رو داشته باشن ...

توی این یک هفته بعد ازمدتها فیلم سینمایی ایرانی دیدم ، البته خیلیییییییی فیلم دیدم ! فروشنده ، آبنبات چوبی ، من ، امکانِ مینا و سایه های موازی !

فیلم فروشنده که به نظرم مثل همه ی فیلم های آقای فرهادی داستان جالب و فیلمبرداری خاصی داشت ، اما مسئله ای که هست اینه که جریان و حس و حالی که فیلم به آدم میده مثل باقی فیلم های آقای فرهادی هستش.

فیلم آبنبات چوبی هم داستان فوق العاده غم انگیزی داشت ، یه جور اعتماد بیجا ، یه جور فریب ... بعد از فیلم خشم و هیاهو و احساس گندی که نسبت به آدما پیدا کردم تصمیم داشتم دیگه فیلمی در این راستا نبینم (فیلمی که باعث بی اعتمادیم نسبت به آدما بشه و مجددا احساس بدی نسبت به ازدواج پیدا کنم ) ! ولی گاهی بد نیست که به این فیلما به چشم تجربه های دیگران نگاه کنیم .

فیلم من با بازی لیلا حاتمی عزیزم ! زیاد دوست نداشتم و به نظرم چیزی بهم اضافه نکرد .

امکان مینا ، فیلمی که برمیگرده به زمان انقلاب و زندگی یک زن و شوهر عاشق و اتفاقات بعدش ! داستان جالبی داشت تقریباااا!

و فیلم سایه های موازی ! که به نظرم یکی از اتفاقاتی که به وفور توی زندگی های مشترک آدما میفته رو نشون داده بود ." وقتی طرفتو از دست میدی تازه میفهمی که چقدر بودنش حیاتیه".

آخر این هفته رویداد از ایده تا اجرای دانشگاهمونه و من به عنوان تسهیل گر بخش هستم و الان مشغول تماشای ویدیوی  lean startup canvas بودم که برای استراحت یرس به اینجا زدم . از ویدیو نکاتی رو که فکر میکنم به اعضای تیمم کمک میکنه رو یادداشت میکنم ! امسال اولین باری هست که به عنوان تسهیل گر توی رویداد هستم ، دو سال پیش به عنوان شرکت کننده وارد شدم سال قبل عضوی از برگزار کنندگان رویداد بودم و امسال هم تسهیل گر !

خوشحالم که چیزی رو تجربه میکنم که قبلا تجربه اش نکردم اصلا برام مهم نیست که این موضوع چقدر چیز پیش پا افتاده ای هست ، تنها چیزی که بهم حس خوب میده اینه که من کاری رو در جایگاهی قرار میگیرم که قبلا نبودم .

من تمام تواناییم رو میذارم و تمام تلاشمو میکنم نه برای رسیدن به موفقیت و از بچه های آینده ی تیمم هم همین درخواست رو دارم ...

برم سراغ ادامه ی ویدئو و کمی درس خوندن !

میتونید ویدئویمدل بوم ناب رو اینجا ببینید :)


امروز زندگی را آغاز کن

با یاد خٌدا

بعد از چند سال که کاملا از وبلاگ نویسی دور شده بودم برگشتم .

برگشتم تا بنویسم از حس و حال خوبم ، از تجربیاتم ، از احوالاتم از روزهام که هم برای خودم بمونه و هم مجبور بشم به روزهام و کارهایی که توش انجام دادم ، فکر کنم .

بنویسم تا راحت تر بتونم نقاط ضعف و قوتمو پیدا کنم و بتونم از خودم یک انسان بسازم ! یک انسان با یک زندگی ایده آل!

الان داشتم به تفاوت ها فکر میکردم و فکر میکنم بد نباشه یکم در مورد تفاوت های خودم زمانی که اون روزا وبلاگ نویسی میکردم و خودم زمانی که الان وبلاگ نویسی میکنم (جمله از لحاظ نگارشی کاملا بی عیب و نقص  می باشد  )

اون روزا دست به کیبور که میشدم دست به کیبورد کامپیوتر میشدم ولی الان لپتاپ دارم ! یک تفاوت با قبل

الان سال آخر کارشناسی هستم در صورتی که اون روزا یک دختر کنکوری بودم :))

اون روزا کاملا بی تجربه بودم و یک دختر خام  و الان دختر با تجربه تری  هستم ، نسیت به اون روزا اصلا قابل قیاس نیستم!

الان خیلی شجاعم در صورتی که اون روزا خیلی میترسیدم .

اون روزا افکارم کاملا با الان متفاوت تر بود

الان خیلی خجالتی نیستم ولی اون روزا خیلی خجالتی و کم رو بودم

و...

بخوام در مورد رضایت از  خودم بگم تا حدودی از عملکرد خودم رضایت نسبتا خوب دارم ولی توقع بیشتری دارم و میدونم خیلی جاها کوتاهی کردم ولی خیلی جاها هم خودمو به خودم ثابت کردم و این منو راضی میکنه!

و اما در مورد امروز

امروز برای من توی روزهای خاص زندگیم قرار میگیره به این علت که پا توی مسیری گذاشتم که چند سال پیش بهش فکر کردم ولی موقعیتش رو نداشتم و الان این موقعیت برام پیش اومد !

امروز اولین کارگاه سنگ نوردی ام بود بدون هیچ تجربه ی قبلی ای و اونم منی که اینقد تنبلم :))

تجربه ی فوق العاده ای بود برام . درسته کارگاه اول ارتفاع خیلی زیادی نداره ولی باز هم برای افراد مبتدی صعود از همچین جایی خیلی میتونه ذوق آور باشه :)

4 مرتبه صعود و فرود که هرکدومش یه پله فراتر از قبلی بود .

یه چیز خیلی خوب امروز فهمیدم و اونم اینه که گره همیشه هم بد نیست و بعضی جاها لازمه (حتی توی مسائل زندگی )

الان خیلی بازو درد دارم ولی از اینکه مربی از عملکرد من نسبت به بقیه خیلی راضی بود خوشحالم از اینکه شجاعت و غرور و شخصیتم رو تحسین کرد :)

بعد از کارگاه هم رفتیم شهرکرد که به لطف فسقلی دوست داشتنی مون 4 ساعت بعدش برگشتیم خونه

یه جمله ای 2سال پیش از آلبر کامو خوندم که واقعا دوستش دارم و اصل زنگیم قرار دادم و اونم اینه :

"شیرجه های نرفته کوفتگی های عجیبی به جای میذارن"

تصمیم گرفتم نذارم هییییییییچ کوفتگی ای از ترس توی زندگیم بمونه و این باعث شد امروز عقب نشینی نکنم !

+راستی زندگی خیلی زیباست !