حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

امروز زندگی را آغاز کن

با یاد خٌدا

بعد از چند سال که کاملا از وبلاگ نویسی دور شده بودم برگشتم .

برگشتم تا بنویسم از حس و حال خوبم ، از تجربیاتم ، از احوالاتم از روزهام که هم برای خودم بمونه و هم مجبور بشم به روزهام و کارهایی که توش انجام دادم ، فکر کنم .

بنویسم تا راحت تر بتونم نقاط ضعف و قوتمو پیدا کنم و بتونم از خودم یک انسان بسازم ! یک انسان با یک زندگی ایده آل!

الان داشتم به تفاوت ها فکر میکردم و فکر میکنم بد نباشه یکم در مورد تفاوت های خودم زمانی که اون روزا وبلاگ نویسی میکردم و خودم زمانی که الان وبلاگ نویسی میکنم (جمله از لحاظ نگارشی کاملا بی عیب و نقص  می باشد  )

اون روزا دست به کیبور که میشدم دست به کیبورد کامپیوتر میشدم ولی الان لپتاپ دارم ! یک تفاوت با قبل

الان سال آخر کارشناسی هستم در صورتی که اون روزا یک دختر کنکوری بودم :))

اون روزا کاملا بی تجربه بودم و یک دختر خام  و الان دختر با تجربه تری  هستم ، نسیت به اون روزا اصلا قابل قیاس نیستم!

الان خیلی شجاعم در صورتی که اون روزا خیلی میترسیدم .

اون روزا افکارم کاملا با الان متفاوت تر بود

الان خیلی خجالتی نیستم ولی اون روزا خیلی خجالتی و کم رو بودم

و...

بخوام در مورد رضایت از  خودم بگم تا حدودی از عملکرد خودم رضایت نسبتا خوب دارم ولی توقع بیشتری دارم و میدونم خیلی جاها کوتاهی کردم ولی خیلی جاها هم خودمو به خودم ثابت کردم و این منو راضی میکنه!

و اما در مورد امروز

امروز برای من توی روزهای خاص زندگیم قرار میگیره به این علت که پا توی مسیری گذاشتم که چند سال پیش بهش فکر کردم ولی موقعیتش رو نداشتم و الان این موقعیت برام پیش اومد !

امروز اولین کارگاه سنگ نوردی ام بود بدون هیچ تجربه ی قبلی ای و اونم منی که اینقد تنبلم :))

تجربه ی فوق العاده ای بود برام . درسته کارگاه اول ارتفاع خیلی زیادی نداره ولی باز هم برای افراد مبتدی صعود از همچین جایی خیلی میتونه ذوق آور باشه :)

4 مرتبه صعود و فرود که هرکدومش یه پله فراتر از قبلی بود .

یه چیز خیلی خوب امروز فهمیدم و اونم اینه که گره همیشه هم بد نیست و بعضی جاها لازمه (حتی توی مسائل زندگی )

الان خیلی بازو درد دارم ولی از اینکه مربی از عملکرد من نسبت به بقیه خیلی راضی بود خوشحالم از اینکه شجاعت و غرور و شخصیتم رو تحسین کرد :)

بعد از کارگاه هم رفتیم شهرکرد که به لطف فسقلی دوست داشتنی مون 4 ساعت بعدش برگشتیم خونه

یه جمله ای 2سال پیش از آلبر کامو خوندم که واقعا دوستش دارم و اصل زنگیم قرار دادم و اونم اینه :

"شیرجه های نرفته کوفتگی های عجیبی به جای میذارن"

تصمیم گرفتم نذارم هییییییییچ کوفتگی ای از ترس توی زندگیم بمونه و این باعث شد امروز عقب نشینی نکنم !

+راستی زندگی خیلی زیباست !