حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

حس خوب

بخند ، بذار همه بفهمند قوی تر از دیروزی

اشک میریزم ونمیتونم متوقفشون کنم ...

اشک میریزم ولی تو نیستی که ببینی ...

تو نیستی که ببینی

تو نیستی که ببینی ...

چرا نباید باشی که اشک ریختنمو ببینی ...

چرا نباید باشی که ببینی که دختری که تو رو با رفتنش تهدید میکنه حتی تصور جدایی از تو هم داغونش میکنه ...

چرا نیستی که ببینی ؟

خدا جونم چرا اینقد منو بی صبر و تحمل آفریدی ؟ حداقل توی این مورد ...

چرا نیستی ببینی که چقدر اشک میریزم الان که هستی ...

چرا نیستی که ببینی اون روزی که رفتی چی به سرم اومد؟

چرا الان باید باهات قهر باشم ؟

چرا باید این شرایط لعنتیه من و تو باشه ؟

خدا خودش برای دلم یه کاری میکنه نمیذاره اینجوری بمونیم ...

خدا بهم قول دادی ، چشم امیدم فقط به خودته ها ...

امیدوارم شرایط کاریم هم فراهم بشه تا هم سرگرم بشم و هم اینکه یه کمک خرجی بشه ...

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

الان که پست قبل رو خوندم به یک ماه و نیم پیش  برمیگرده اون روزی که رفتیم صحبت کنیم و من با موضع جدایی رفتم و در نهایت جفتمون پیروز شدیم .

اون نذاشت جدا بشیم و من قول تموم چیزایی که باید وجود داشته باشه رو ازش گرفتم ...

اون فهمید این کمال طلبی افراطیش مشکل بزرگیه و قول داد روی خودش کار کنه برای از بین بردنش ، تلاش کنه برای  فراهم کردن یه زندگیه خوب ...

یک ماه دیگه یار مصاحبه داره برای جایی که لیاقتشه و من از ته قلبم از خدا میخوام  قبول بشه چون این تغییر شغلش میشه کاتالیزگر آیندمون...

من صبوری میکنم و مطمئنم خدا اون زندگی ای که حق من و یاره رو بهمون میبخشه ...

ما هم لایق زنگیه خوبیم ...

لایق اینیم که وقتمون رو کنار هم بگذرونیم توی خونه ی خودمون زندگی کنیم و برای هم عاشقی کنیم ...

یار لایق اینه که وقتی از سر کار میاد با آغوش باز برم سمتش و بوسه بارونش کنم ، لایق اینه که اگه سر کار فشار روش بوده خونه رو براش لبریز از آرامش کنم ...

ما لایق اینیم که شبها رو به جای تصور کردن آغوش هم ، واقعا در آغوش هم بخوابیم ...