الان که پست قبل رو خوندم به یک ماه و نیم پیش برمیگرده اون روزی که رفتیم صحبت کنیم و من با موضع جدایی رفتم و در نهایت جفتمون پیروز شدیم .
اون نذاشت جدا بشیم و من قول تموم چیزایی که باید وجود داشته باشه رو ازش گرفتم ...
اون فهمید این کمال طلبی افراطیش مشکل بزرگیه و قول داد روی خودش کار کنه برای از بین بردنش ، تلاش کنه برای فراهم کردن یه زندگیه خوب ...
یک ماه دیگه یار مصاحبه داره برای جایی که لیاقتشه و من از ته قلبم از خدا میخوام قبول بشه چون این تغییر شغلش میشه کاتالیزگر آیندمون...
من صبوری میکنم و مطمئنم خدا اون زندگی ای که حق من و یاره رو بهمون میبخشه ...
ما هم لایق زنگیه خوبیم ...
لایق اینیم که وقتمون رو کنار هم بگذرونیم توی خونه ی خودمون زندگی کنیم و برای هم عاشقی کنیم ...
یار لایق اینه که وقتی از سر کار میاد با آغوش باز برم سمتش و بوسه بارونش کنم ، لایق اینه که اگه سر کار فشار روش بوده خونه رو براش لبریز از آرامش کنم ...
ما لایق اینیم که شبها رو به جای تصور کردن آغوش هم ، واقعا در آغوش هم بخوابیم ...