صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن / دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
دومین چهارشنبه ی اسفند ماه 95 ! به سرعت برق و باد یکسال دیگه هم گذشت و کمتر از بیست روز به سال 96 مونده ! سالی که امیدوارم برای همه پر از خیر و برکت باشه و توی سالهای زندگیمون از لحاظ ارامش ، خیر و برکت بولد باشه .
یکساعت دیگه به شروع کلاسم مونده و من توی اتاقم نشستم و با آرامش هرچه تمام تر تایپ میکنم :) اینم از مزایای نزدیک بودن به دانشگاه .
این ترم ترم فوق العاده شلوغی دارم ، فوق العاده شلوغ و پر برنامه ! در حدی که گاهی میترسم ولی چون به توانایی های خودم ایمان دارم و هم چنین لطف خدای قشنگم ترس برام مسخره میشه !!!
(صدای چرخوندن کلید توی در !) مامان خانوم بعد از پیاده روی صبحگاهانه اش تشریف فرما شدن ! و منی که امروز تا ساعت 6 عصر توی دانشگاه باید باشم ناهار ندارم :))
البته که وظیفه ی مامان خانوم نیست و همین حضورش کنار ما مایه ی شادی ماست :)
کلی جزوه اطرافمه :( کلی درس خوندنی
و یک عیدی که باید بر تنبلی غلبه کنم و درس بخونم ...
از عید سال گذشته چیز زیادی یادم نمیاد و پر رنگ ترین اتفاق توی ذهنم باغ آلاچیق ، قلیون و میس افه و قرار گذاشتیم که امسالم همون صحنه رو باز برای خودمون بسازیم :)
+ اینقد جدیدا تمرکزم روی یادگیری زبان انگلیسیه که وقتی میخوام جمله ای رو بنویسم مغزم اول انگلیسیشو صادر میکنه :))
+ باید برم آ»اده ی رفتن بشم
+ خدایا عاشقتم و میدونم امروز بهترین اتفاقها برام رقم میخوره :)